روی لینک های زیر کلیک کنید و از سایت های بین نظیر دیدن کنید
زندگیم آرام و دل انگیز نبود که تو با اینهمه فسونکاری بدتر از آتش که بود نمودی ولی با تمام غمهایی که بمن میدهی و با وجود تمام دردهایی که از هجران تو با وجود من آمیخته دوستت دارم
بار اول که ترا دیدم قلبم طپید و نشاط و جوانیم از من رمید
بار دوم امیدی بی نهایت که از چشمهای تو ساطع بود در کورانی از لذت و شادی و وصال غرقم کرد .
بار سوم غمهای زمانه با قدرت لایزال خویش در دلم جای گرفت و احساس کردم که ترا هرگز نخواهم توانست بدست بیاورم.
و بار چهارم طومار جوانیم با آنچه که از نگاهت یافتم در هم پیچید به سوی ورای شادیها شتافتم و آن را که زنده دل های جهان کامیابی اش مینامند .
یکباره از دست دادم روح و قلبم مرد و راه دیار عدم سپرد تو مرا از درگاهت رانده بودی و این برایم دردی غیر قابل تحمل بود. چکنم که جوانه ای از امید را هنوز با خودنا به دل بار نیاورده.
بدست باد خزان سپردم و از میانش بردم . چون تو باغبانش بودی و هیچگاه تصورش را هم نمیکردم که اینگونه بیرحم و سنگدل باشی
قلبی که ز عشق دست خورده
چون جام شکسته بست خورده
گرداغ شود و یا که سنگین
در چنگ فنا شکست خورده
از جدا شدن نوشتی رو تن زخمی هر برگ
گریه کردم و نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ
به تو گفتم باورم کن میون این همه دیوار
تو با خنده ای نوشتی هم قفس خدا نگهدار
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذاشتم مثل پاییز سرد سردم
من که تو بن بست غربت زخمی از آوازدردم
فکر چشمای تو بودم به خود اعتنا نکردم
شب عاشقونه من که حروم شد
مهلت بودن با تو که تموم شد
ندونستم باید از تو می گذشتم
وقتی از غربت چشمات می نوشتم
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
یک دوست معمولی هیچگاه نمی تواند گریه تو را ببیند.
یک دوست واقعی شانه هایش از گریه تو تر می شود.
دوست معمولی اسم کوچک والدین تو را نمی داند.
دوست واقعی شاید تلفن آنها را جایی داشته باشد.
دوست معمولی یک جعبه شکلات برای مهمانی تو می آ ورد.
دوست واقعی زودتر به کمک تو می آید و تا دیر وقت برای تمیز کردن میماند.
دوست معمولی می پندارد که دوستی شما بعد از یک مرافعه تمام می شود.
دوست واقعی می داند که بعد از یک مرافعه دوستی شما محکمتر می شود.
دوست واقعی کسی است که وقتی همه تو را ترک کرده اند با تو میماند.
کاش میدانستی، بعد از آن دعوت زیبا
به ملاقات خودت
من چه حالی بودم
خبر دعوت دیدار، چو از راه رسید
پلک دل باز پرید
من سراسیمه به دل بانگ زدم
آفرین قلب صبور، زود برخیز عزیز
خاطرم را گفتم: زودتر راه بیفت
هر چه باشد، بلد راه تویی
ما یک عمر بدین خانه نشستیم وتو
تنها رفتی
بغض در راه گلو گفت:
مرحمت کم نشود
گویا با من بنشسته دگر کاری نیست
جای ماندن چون دگر نیست،
از اینجا بروم
مژده دادم به نگاهم، گفتم:
نذر دیدار قبول افتاده است
و تپش های دلم را گفتم:
اندکی آهسته، آبرویم نبری
عقل، شرمنده به آرامی گفت:
راه را گم نکنیم !!
خاطرم خنده به لب گفت: نترس
نگران هیچ مباش
سفر منزل دوست،
کار هر روز من است
چشم بر هم بگذار، دل تو را خواهد برد
...
وه چه رویای قشنگی دیدم
خواب، ای موهبت خالق پاک
خواب را دریابم
که تو در خواب، مرا خواهی خواست
که تو در خواب، مرا خواهی خواند
و تو در خواب، به من خواهی گفت:
تو به دیدارمن آ
آه، کاش میدانستی
بعد از این دعوت زیبا به ملاقات خودت
من چه حالی دارم
پلک دل باز پرید
خواب را دریابم
من به میهمانی دیدار تو می اندیشم ..