روی لینک های زیر کلیک کنید و از سایت های بین نظیر دیدن کنید
در راهی قدم گذاشته ام که دیگر توانایی و امکان برگشت برایم
میسر نیست و کتابی را پیاپی خوانده ام که مقدورم نیست جملات
رسای آنرا هرگز از خاطرم بزدایم راه عشق و کتاب محبت
اینها هستند مسیر و خط مشی زندگی و آرمان جوانی من . اگر چه
نمیتوانم اقرار کنم به اینکه راهی هموار دارم و افکاری راهوار ولی
هرچه هست برایم لذتی بسیار دارد و ارزش بی انگار از سوختن لذت
میبرم و لهیب فراغ را بجان میخرم . چون امیدوار هستم که این
بارسنگین را بمنزل خواهم رسانید .
در گذشته که نه تو بودی و نه این غمهای بسیار . زندگی برایم
سرابی بیش نبود و در کوره راه های حیات مزارهایی خاموش هدایتم
میکردند حالیا جملگی نشاط گشته اند و انبساط . همه شادی گشته اند
و مبادی سعادت و تو نسیم فرات .
اشک من دیگر نمی خشکد بروی دیده محزون من
مرغک روحم نمی گیرد پر از روی دل لیلای من
لحظه ای قلبم نمی ماند ز درد و آه و اندوه و ستم
آتش عشقم نمی کاهد در این تاریکی بی چون من
پس از سالها زندگی کردن به معنای مختص کلمه احساس مینمایم
که مدتی است زندگی جاوید یافته ام.
با تغجیل در مسیری شتافته ام که در بازی عشق قلب خویش را باختم.
بر طبل حجیم زندگی نوای فریفتگی مطلق نواخته ام و تا بدانجا پیش
رفتم که از سرنوشت باکی ندارم و از تسلسل نگرانیها واهمه ای .
چون قلبی چاک دارم و روانی از آلودگی پاک و دیدگانی تهی
از تاثر رنجها و تا بناک . آری
تو بودی که دریچه خوش نقش و نگار زندگی پایدار را برویم
گشودی و تو بودی که دل و جانم را ربودی و بر فراز انوار زرفام
ماهتاب ورای جمیع غم های زندگی با آنها شادمان غنودی
دیگران در طلب این این ماء معین جان دادند ولی من برای شعف
تو ماه زمینی روانم را نثار کردم پس تو برتر از آب حیاتی که مرا این
چنین بالاتر از پرواز خیال در اوج رفقت جای دادی
از وجود تو و از لطف و صفای ذیجود تو که با آن بزرگواری
بی چون بمن مسجون بلا دادی سپاسگزارم . افتخار میکنم و جاودانه
باقی خواهم ماند.
من به غیر از چشم گریان و چنین قلبی حزین
کی توانم خود نثار مقدمت دارم جز این
گر تو میسوزی به سازم یا که میخواهی مرا
بهار گذشته . ولی خزان زندگی من زودتر و سریعتر گذشت چنان در جذبه عشق فرو رفته بودم که شمارش ایام از کفم خارج شدند
و گردش چرخ نیلوفری را از یاد بردم مکامن حیات که زمانی چند با تلؤلؤ محبت منور گشته بود یکباره در ظلمات غرق شد .
گاه دوری فرا رسید و جام صبوری لبریز شد هدهد عشق از
شاخسار کلبه ام پرید و رفت و پیام عشق تورا دیگر باز نیاورد .
شهباز امیدم که در اوج امکان پرواز مینمود یک باره با تیر
زهر آلود هجران فرود آمد و شهناز حیاتم طعم تلخ ناکامی را پیاپی
چشید . تا بدانجا که ایام شتا فرا رسید و مرغ بقا که در کنج جسم
ناتوانم لانه کرده بود دیگر دمی باز نداد خاموشی گزید و نغمه های
عشق زندگی را بدست فراموشی سپرد
اینک در این ایام بلا گرفتار آمده ام و مفری نمیابم . اما آرزو
چنین دارم که باردیگر وجودم و روحم در واپسین اشعه های زندگی
ترا باز یابد .
شهناز توِئی جلوه گه ناز تو ای تو
هم عشوه گر و فتنه و طناز تو ای تو
هم ماه منی هم مه کنعان جهانی
هم تشنه لب چشمه هر راز تو ای تو
زندگیم آرام و دل انگیز نبود که تو با اینهمه فسونکاری بدتر از آتش که بود نمودی ولی با تمام غمهایی که بمن میدهی و با وجود تمام دردهایی که از هجران تو با وجود من آمیخته دوستت دارم
بار اول که ترا دیدم قلبم طپید و نشاط و جوانیم از من رمید
بار دوم امیدی بی نهایت که از چشمهای تو ساطع بود در کورانی از لذت و شادی و وصال غرقم کرد .
بار سوم غمهای زمانه با قدرت لایزال خویش در دلم جای گرفت و احساس کردم که ترا هرگز نخواهم توانست بدست بیاورم.
و بار چهارم طومار جوانیم با آنچه که از نگاهت یافتم در هم پیچید به سوی ورای شادیها شتافتم و آن را که زنده دل های جهان کامیابی اش مینامند .
یکباره از دست دادم روح و قلبم مرد و راه دیار عدم سپرد تو مرا از درگاهت رانده بودی و این برایم دردی غیر قابل تحمل بود. چکنم که جوانه ای از امید را هنوز با خودنا به دل بار نیاورده.
بدست باد خزان سپردم و از میانش بردم . چون تو باغبانش بودی و هیچگاه تصورش را هم نمیکردم که اینگونه بیرحم و سنگدل باشی
قلبی که ز عشق دست خورده
چون جام شکسته بست خورده
گرداغ شود و یا که سنگین
در چنگ فنا شکست خورده
از جدا شدن نوشتی رو تن زخمی هر برگ
گریه کردم و نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ
به تو گفتم باورم کن میون این همه دیوار
تو با خنده ای نوشتی هم قفس خدا نگهدار
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذاشتم مثل پاییز سرد سردم
من که تو بن بست غربت زخمی از آوازدردم
فکر چشمای تو بودم به خود اعتنا نکردم
شب عاشقونه من که حروم شد
مهلت بودن با تو که تموم شد
ندونستم باید از تو می گذشتم
وقتی از غربت چشمات می نوشتم
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود