روی لینک های زیر کلیک کنید و از سایت های بین نظیر دیدن کنید
همیشه همینطور است
منتظرش بمانی.
شبی تاریک و پر از سکوت در اتاقم تنهاتر از همیشه... ناامید از فردایی روشن... بازم نقش چشمات
در خیالم... تنها جایی که با همه بی قراریهام احساس آرامش میکنم... خاطرات با تو بودن در حال
رفت وآمد در ذهنم هستن... هنوز چشم به راهتم دیونه... آخه چرا این نفسام تلخه واسم؟ ای
کاش زودتر از موعود مقررم فرشته مرگ مرا به کام خویش می گرفت و این روح خسته را به
آسمونا میبرد... هر جا که باشه دیگه بدتر از این جا که نیست... شاید این جوری یک بار بمیرم...
ولی الان همه لحظاتم شده مردن و زنده شدن... بذار حداقل یک کم از قصه عشقمون بگم تا شاید
خوابم ببره... یکی بود یکی نبود غیر خدا هیچکی نبود یکی عاشقی بود که یک معبودی داشت...
عاشقه دل خوش به وجود معبودش بود و پرستش اون بالاترین عبادتش بود... نمیدونست که یک
روز الهه اش میره دنبال سرنوشتش و اونو تنها میزاره... و هیچی جز یادش براش یادگاری نمیزاره...
نشنیدم چی گفتی: یک کم تندتر بگو: چی! روزهای شاد هم داشتیم! خوبه! ولی میدونی چیه:
این حرفتم باور میکنم آره روزهای شاد هم داشتیم ولی این قدر روزای غمگین داشتیم که
شادیهای کوچیکمون لا به لای دریای غمها گم شدن...
می نویسم تنها به یاد او و برای او...می نویسم به یاد روزهای شیرین انتظار،به یاد لحظه های
فراق و چشمان منتظر..
می نویسم به یاد او که عشق را در نهان خانه ی جانم گذاشت و واژه ی شیرین انتظار را به من آموخت.
به راستی که انتظار چه زیباست...چه زیباست آن چشمانی که هر روز چشم به راه معشوق می ماند
و چه پاک و مقدس است آن دلی که هر لحظه برای معشوق بتپد.زندگی آن لحظه ای است که منتظرخود رادر زیر سایه
معشوق بیابد،معشوقی که تمام هستی تنها با وجود او معنا پیدا می کند.معشوقی که نام قشنگش کبوتر دل را دیوانه وار به شوق پرواز در می آورد.
آری...نام دلربایش توهستی.(...؟؟؟... جان تمام هستی ام،لحظه های بی کسیم و آشیان وجودم تنها زمانی معنا پیدا می کند که تو در کنارم باشی)...
هر روز و هر شب چشم به راه جاده ی بی منتهای روزگار هستم تاروزی که تو به بیایی...
هر گنهکاری مجازاتی دارد ولی روزگار سخت ترین مجازاتش را برای دل عاشق من گذاشت،آن هم دوری تو...
خدایا میخواهم فریاد بزنم میخواهم اشک بریزم تا این بغض چند ساله را که تو در من بوجود آوردی بترکد میخواهم فریاد بزنم و اسمش را صدا زنم که شاید تو نگاهی به من اندازی و به این دل خسته من توانی بدهی تا بتوانم همچنان منتظر بمانم....آه ه ه ه ه ه خدای من.
سلام..
...
چشم در چشمان هم دوختیم
و عهد بستیم
یادمان نمی رود که تا همیشه جایمان در قلب یکدیگر است
می خواهم بگویم
... سلام
کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست
ولی مگه خدا هم گریه می کنه چرا باید دل خدا بگیره!!!!
دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم
اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت
کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم!
آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد
حس میکرم که آدما دل خدا رو شکستند و یا از یاد خدا غافل شدند
همه می گفتند باران رحمت خداست ولی حس کودکانه من می گفت
خدا دلش گرفته و از دست آدم بدا داره گریه میکنه......